زبانحال حربن یزید ریاحی با امام علیه السلام
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم گـناهی از تـمام کوهها سنگـین تر آوردم من آن حُرّم کز اول خویش را سدّ رهت کردم تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما دلی صد پاره تر از لالههای پرپر آوردم نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت ولی بر حنجر خشکیدهات چشم تر آوردم غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم سرشک خجلت ازچشمم چو باران بر زمین ریزد زبان عـذرخـواهی بر علیّ اکـبر آوردم همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم که سر بر آستان عـترت پـیغـمبر آوردم |